فرشاد شیرزادی- روزنامهنگار
محمدرضا سرشار از منتقدان عرصه ادبیات داستانی ایران است. او با مباحث و عناصر داستاننویسی بهعنوان آفرینشگر بهخوبی آشناست و خود دستی در نوشتن داستان کوتاه و رمان دارد و داستانهای متعددی هم نوشته است. در زمانهای که شمار منتقدان راستین عرصه ادبیات داستانی ما، از انگشتان یک دست هم تجاوز نمیکند، با وی درباره فقدان نقد منصفانه، منتقدانی که دست به عصا نقد میکنند و جوانب و روابط بیرونی ادبیات برایشان اهمیت پررنگتری دارد و جایگاه نظریههای غربی در کنار مباحث بومی گفتوگو کردهایم.
عبدالعلی دستغیب، احمد شاکری، شما و نهایتا چند نفر دیگر. غیر از این تعداد اندک، منتقد ادبی حرفهای که کارش پیوسته نقد ادبی باشد، نداریم. چرا شمار منتقدان ادبی در ایران چنین اندک است؟
نقد، مقدمات و پیشنیازهایی دارد که جمع شدنش در یک نفر، معمولاً به سهولت اتفاق نمیافتد. یکی از ملزوماتش این است که کسی که وارد عرصه نقد میشود، باید دانش عمومی قابلتوجهی، هم در عرصه ادبیات و هم در بعضی از عرصههای علومانسانی مرتبط با ادبیات داستانی داشته باشد. بهطور مثال در یک داستان خارجی، ولو به شکل غیرمستقیم، خواهناخواه، مطالبی مرتبط با جامعه، جغرافیا، تاریخ، ادیان و فرهنگ خاص کشور محل وقوع آن داستان یا حتی احتمالا نکاتی راجع به شاخههایی از علومتجربی، مطرح میشود. وقتی وارد حوزه نقد چنین اثری میشوید، لاجرم باید در حد لزوم، اطلاعاتی در این زمینهها داشته باشید، اما قبل از آن، باید مکاتب مختلف ادبی را بهصورت انتقادی -و نه صرفا به شکل محفوظات یقینی- بشناسید و دستکم بتوانید تشخیص دهید که داستان مورد نظر در کدامیک از آن نحلهها نوشته شده و آیا مختصات آن مکتب را دارد؟ بر خود آن مکتب چه نقدهایی وارد است؟ به علاوه، منتقد باید باهوش، دقیق، نکتهسنج و شجاع و البته از نظر شخصی قانع باشد و ادبیات را آنقدر مهم و باارزش بداند که حاضر باشد برای آن، برخی بیمهریها و محرومیتها را به جان بخرد. طبعاً این ویژگیها در کمتر کسی جمع میشود. از آن طرف، ما داستاننویسان متعددی را سراغ داریم که آنها را بهعنوان داور در جشنوارههای مختلف دعوت میکنند یا به نقد آثار دیگران وامیدارند؛ درحالیکه تخصص آنها در بهترین حالت، آشنایی با تکنیکهای مختلف داستاننویسی، آن هم معمولاً در محدوده یکی، دو مکتب -و نه همه مکاتب- ادبی است. بسیاری از آنها چند ایراد منطقی که برخیشان هم اتفاقاً درست نیست، از اثر میگیرند و ماحصل کارشان را بهعنوان نقد یا داوری به جامعه ارائه میدهند؛ درحالیکه نقد و قضاوت، اصلا این نیست.
یکی، دو نمونه از شاخصهها و مبانی نقد را به شکل جزئینگرانه و با زبان ساده برای مخاطبان ما توضیح دهید.
همانطور که اشاره شد، علاوه بر مطالعه وسیع، منتقد نیاز به دقتنظر، نکتهسنجی و هوش قابلتوجه دارد. همچنین او نیازمند داشتن یک ذهن منطقی و آشنا با ریاضی است تا بتواند ماحصل نکاتی را که از اثر استنباط و استخراج کرده، به شکلی مناسب دستهبندی کرده و با استفاده از روشهایی مانند استقراء، جمعبندی و از آنها نتیجهگیری درست و روشن کند. یک وجه دیگر موضوع، محصول اجتماعی این کار است. یکی از غربیها میگوید: «در دنیا مجسمه هیچ منتقدی را نساخته و در جایی نصب نکردهاند.» این در حالی است که مجسمه نویسندگان زیادی در شهرهای مختلف جهان نصب شده است! شأن اجتماعی منتقد در کشورهایی مانند کشور ما، بسیار فروتر از شأن اجتماعی نویسنده تلقی میشود. افزون بر اینها برای منتقد، نقد اغلب تبعات منفی زیادی دارد؛ به همین سبب نیز برخی از منتقدان ما، حتی اگر احتمالا دانش و شرایط ذکر شده برای این کار را هم داشته باشند، دست به عصا نقد میکنند تا کسی از دستشان ناراحت نشود و نرنجد و در مجموع نقدشان به جایی و کسی برنخورد و در نتیجه، مورد آزار، بیمهری و احیاناً توهین قرار نگیرند.
نویسندگانی که خلاق و آفرینشگرند، در بدو امر بهنظر میرسد بهدلیل آفرینشگری، شناخت دقیق و درستی از عنصر خلاقیت دارند. اما چرا در عرصه نقد، نمیتوان روی این نویسندگان حساب باز کرد؟
همانطور که گفتید نویسندگی خلاقیت است؛ درحالیکه نقد، برخاسته از یک سلسله دانشها، تجارب، تیزبینیها، دقتنظرها و قدرت تجزیه، تحلیل و استدلال است. کار نویسنده ترکیب است؛ درحالیکه نقد مقولهای مقابل آن است و نوعی تجزیه محسوب میشود. در نویسندگی، بخشی از کار به شکل ناخودآگاه انجام میگیرد؛ یعنی در آنجا هم دانش وجود و اهمیت دارد، اما دانشی که به تجربه تبدیل شده و حالت شبهغریزی پیدا کرده است. نویسنده حرفهای، حین نوشتن، خیلی به تکنیک فکر نمیکند، اما عملاً آن را در اثرش اعمال میکند؛ درحالیکه کار نقد، کاری صددرصد آگاهانه و مبتنی بر دانش است. درواقع، کار نویسنده مثل سازنده یک خودروست و کار منتقد، مثل یک مکانیک است که موتور و قطعات خودرویی را که قبلاً ساخته شده، تکتک پیاده میکند تا اگر عیب و ایرادی در آن وجود دارد، بیابد. این دو توانایی کاملاً متفاوتند و معمولاً در یک نفر جمع نمیشوند. اگر هم میبینید نویسنده- منتقدانی وجود دارند، این افراد، معمولا وقتی که مدتی طولانی و پیوسته بهکار نقد میپردازند، آن جنبه خلاقیتشان، دستکم در مدتی که بهکار نقد میپردازند، به حاشیه میرود و گاه برای مدتی از نوشتن بازمیمانند؛ به همین سبب که این دو راه متفاوت است و ۲خصوصیت مختلف را از شخص میطلبد.
دانستن مباحث آکادمیک، در کسوت یک استاد دانشگاه چقدر میتواند به منتقد کمک کند؟ بعینه میبینیم که گاهی برخی استادان دانشگاه ما منتقدند، اما در عرصه نقد خیلی آکادمیک به موضوع مینگرند و نمیتوانند باز هم حق مطلب را ادا کنند. چرا؟
استادان دانشگاه که برخی از آنها ترجمه هم میکنند و با زبان خارجی نیز آشنایی دارند، معمولا دانش نظری ادبیات را دارند. آنها مانند کسانی هستند که همه ملاحظات کار با اتومبیل را در کتابها خواندهاند و در کلاسهای نظری آموختهاند، اما تا به حال هیچگاه پشت فرمان اتومبیلی ننشستهاند؛ لذا اگر روزی قرار شود پشت فرمان خودرویی بنشینند، بهسادگی و بعینه آشکار خواهد شد که رانندگی بلد نیستند! قبلاً در دانشگاههایمان این مشکل وجود داشت که شخص، مدرک مهندسی یک رشته را اخذ میکرد، اما در آن رشته، کار پیدا نمیکرد یا وقتی برای کار، وارد یک کارخانه یا کارگاه میشد، یک کارگر ماهر معمولی، ایرادهای اساسی از او میگرفت؛ یعنی بسیاری از مهندسان را در بدو ورود به بازار کار، کارگران زیردستشان مسخره میکردند. برای اینکه در دانشگاه کار عملی قابلتوجهی نیاموخته بودند و نمیتوانستند آموختههای ذهنی خود را در عمل پیاده کنند. بسیاری از این استادان چنین هستند. برخی از آنها که وارد عرصه نقد میشوند؛ چه بسا زبان خارجی هم بدانند و در این زمینه کتاب هم ترجمه و منتشر کنند. مشکل بزرگ آنها این است که بهشدت غرب زدهاند؛ چون به هر حال عمده منابع نظری ادبیات داستانی در کشور ما به غرب تعلق دارد.
پرسش بعدی من دقیقاً همین است. اغلب استادان دانشگاههای ما مبتنی بر نظریههای غربی نقد میکنند. با نظریههای غربی چقدر و تا کجا میتوان داستان ایرانی را نقد کرد؟ و پرسش دیگرم این است که آیا با متر و معیارهای بومی میتوان نقدی بومی داشت؟ چگونگی این نقد را هم توضیح دهید.
اشکال عمده استادان دانشگاه ما، بهویژه آنهایی که در غرب هم تحصیل کردهاند، این است که اصول و معیارهای مکاتب غربی را مانند وحی الهی، مقدس میدانند و تصورشان این است که باید آنها را طابقالنعلبالنعل و موبهمو، در نقدها و نظرهایی که ارائه میدهند، رعایت کنند. آنها همچنین، ذرهای تخطی دیگران از آن اصول و معیارها را هم نمیپذیرند. اغلب این منتقدان استاد دانشگاه، هیچگونه اجتهادی در زمینه مباحث نظری ادبیات داستانی ندارند و مقهور و اسیر دست و پا بسته آموختههای خودشان از غربیها هستند. آنها این اعتماد به نفس را که بهخود بگویند میشود در این نظریهها هم اما و اگری مطرح کرد و عنصری را پذیرفت و عنصری دیگر را نپذیرفت یا فقط تا حدی پذیرفت یا به آن عناصر چیزی افزود را حتی به مخیلهشان هم راه نمیدهند. از آن بدتر اینکه، برای دیگران هم چنین حقی را قائل نمیشوند. متأسفانه این تسلیم و باور یقینی نادرست، به دانشجویان هم القا میشود. به همین سبب است که در نقد و نظرهای این منتقدان، ذرهای خلاقیت و اجتهاد یا گرایش حرکت بهسوی پایهگذاری یک نقد متناسب با جهانبینی و باورهای مردم خودشان را نمیبینید. بهعنوان مثال، یکی از آنها مقالهای ترجمه کرده بود که در آن، عنوان شده بود که با همه این اوصاف، باید توجه داشت هر نظریه ادبی، در نهایت فقط یک نظریه یا نوعی گفتمان ادبی است؛ لذا مانند هر گفتمان دیگری خدشهپذیر است و مطلق نیست. اما خود آن مترجم، این نظریهها را برای خود و دانشجویانش مطلق کرده بود! همین فرد، در یک مقاله ترجمهای دیگر، بحث دمکراسی ادبی را مطرح کرده بود، اما در عمل، خود در ارتباط با محفوظات و دانستههای ادبیاش، یک دیکتاتور تمامعیار بود. بهعبارت دیگر، خود نظریهپردازان غربی، که اینها صرفا ریزهخوار خوان آنها هستند، اغلب هرگز این تعصب مومنانهای را که این طیف نسبت به آرای ادبی آنان دارند، نسبت بهنظرات خودشان ندارند؛ درحالیکه، همانطور که در هر عرصهای، حتی کفر به خداوند، برای انسان آزادی قائلند، بهنظریههای ادبی استادان غربی خود که میرسند، آنها را مطلق میکنند. حال آنکه، این حق بدیهی هر خواننده و به طریق اولی منتقد است که در چارچوب اصول و معیارهای مسلم ادبی و با پشتوانه استدلال، نظر عالمانه مجرب خود را نسبت به آثاری که خوانده است، بیان کند.
در کشور خودمان نقد بومی داشتهایم؟ آیا میتوان چنین نقدی را داشت و نوشت و پی گرفت؟ اگر پاسختان مثبت است، چطور؟
اصولاً مبانی، اصول و تعاریف مرتبط با زیباییشناسی و ازجمله نقد و نظریه ادبی، مبنایی کاملاً ایدئولوژیک دارند. همه اینها هم به تعریف انسان در آن مکاتب خاص بازمیگردد که آن نیز به ایدئولوژی و پیش از آن، از جهانبینی واضعان آن نظریهها برمیخیزد؛ به همین سبب هم هست که ما، اگر بخواهیم باورهای اصیل مذهبی، ملی و شرقی مردممان را حفظ کنیم، ناگزیریم که مبتنی بر جهانبینی و ایدئولوژی خاص خود، تعاریف، نظریهها و مکاتب خاص ادبی خودمان را داشته باشیم.