در آغوش رفیق – زندگینامه داستانی شهید عبدالحسین دستغیب

در آغوش رفیق – زندگینامه داستانی شهید عبدالحسین دستغیب

نویسنده: مهدیه ارطایفه

مادر به دیوار تکیه داد. چادرش روی شانه‌اش افتاد. عبدالحسین هم کنارش ایستاد. مادر گفت: نسب تو به زید، پسر امام زین العابدین می‌رسه.

لبخند روی لبهای عبدالحسین نشست.

– معروفه که هشتصد سال پیش، یکی از اجدادت، توی مجلس حاکم وقت بوده. حاکم یه مرتبه از اون، درباره نسب و شجره نامه‌ش می‌پرسه. همون‌وقت دستی از غیب می‌یاد و شجره‌ نامه‌ای رو، روی سینه حاکم می‌ندازه. همون‌جا، حاکم از خود بیخود می‌شه. جا می‌خوره. شایدم می‌ترسه.

عبدالحسین با تعجب به مادرش نگاه کرد. مادر گفت: حافظ یه مصرع داره که می‌گن درباره این موضوع گفته. همون مصرعی که می‌گه: “دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد.” حالا قدر این اسمو بدون و بشو اون کسی که باید بشی!

عبدالحسین حس خوبی داشت. چشمهایش را بست و نفس عمیقی کشید.