دسته بندی مطالب

سفرنامه زیارت اربعین – قسمت اول

۲۸ بهمن ۱۳۹۶ اخبار سفرنامه

صلی الله علیک یااباعبدالله

 

13960803000452_Test_PhotoH

اربعین امسال انجمن قلم ایران، زمینه سفر چهارتن از اعضای محترم خود را برای این سفر معنوی فراهم کرد؛ آقایان: عزیزیان، استاد حسن معمار، باقری حمیدآبادی، کامور بخشایش. مشروط بر اینکه با خود ره آوردی بیاورند. گزارشی، یادداشتی یا سفرنامه ای. حال باهم قسمت اول از سه قسمت گزارش آقای استاد حسن معمار رامی خوانیم:

 

کاغذهای سپید را که دست گرفتم، بغض گلویم را فشرد. انگشتان لرزانم را یک به یک ورق زد. فریادی در درونم طنین انداز شد: من کجا و نوشتن از سفر عشق کجا و دیدار محبوب عالمیانی که نقطه اوج دل و دلدادگیست کجا؟

بعد فکر کردم این نوشته شاید همان کتاب زندگی ام است که می بایستی در وقت واپسین در دست بگیرم و بخوانم:

” اقرا کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا”

” تو خود کتاب اعمالت را بخوان که تو خود تنها برای رسیدگی به حساب خویش کافی هستی” آیه ۱۴سوره اسرا”

پس به خود گفتم حالا که دست تقدیر قلم و کاغذهای نانوشته دستم داده و به سفر عشق مرا خوانده، پس فبهالمراد

می نویسم

بغضم می ترکد قطره ای اشک بر روی صفحه سپید می چکد

قلم بالای صفحه اول راه می افتد

بسم الله الرحمن الرحیم

” شرحی بر این رستاخیز عطیم”

یا

” راز سر به مهر عمودها”

یا

” لب تشننه به دریا نمی رسد”

هر چه نام نوشته را بگداری، مرا کفایت می کند. که من دلبسته ،  شعر محتشم  مجنونم کرد:

” باز این چه شورش است که در خلق عالم است    باز این چه نوحه و چه عزا و چه عالم ماتم است”

روز قیامت فرا رسیده و اسرافیل در صور دمیده بود یا ندای هل من ناصر ینصرنی حضرت سیدالشهدا علیه السلام در روز عاشورای سال  هجری قمری از ورای تاریخ و قرن ها فاصله در گوش جان مشتاقان طنین انداز شده است، برای یاری دین خدا، جماعت را راهی کوی و برزن کرده بود. یا هجدهم ذی الحجه و ایام حجه الوداع پیامبر خدا بود و مردم گروه گروه اما با شعاری واحد به سرزمین غدیر خم می آمدند تا در یک بیعت عمومی، آغاز ولایت مولا امیرالمؤمنین علیه السلام و حکومت جهانی فرزند بر حقشان امام زمان عج اله تعالی را به عالمیان اعلام نمابند.

  • لبیک یا علی
  • لبیک یا حسین

“قیامت پیش رو. سبکبار شوید تا برسید. همانا آنان که رفتند در انتظار رسیدن شمایند”( خطبه  ۲۱ نهج البلاغه)

روز دوشنبه پس از ادای فریضه ی مغرب و عشا، کوله بار سبک را بر دوش انداخته و راهی پایانه ی آزادی شدم. آرزویم به حقیقت رسیده بود:

کاش امسال خدا رزق مرا بنویسد  اربعین پای پیاده کربلا

مقصد مهران بود که آستانه ی ورود به سرزمین عراق و عتبات عالیات است. ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه ساعت حرکت بود اما اتوبوس تعاونی ۵ با ۵۰دقیقه تاخیر دل از تهران کند

اما دل من در وقت وداع آخر با دوستان و آشنایان صد پاره شده بود و هر پاره نشان از عزیزی بر خود.

این صد پاره از شوق وصال دوست در سینه ی نمی گنجید،  از همان نخستین لحظه ای که اتوبوس رو به سوی غرب از پایانه خارج شد، از سینه ام پر کشید.

از عوارضی که گذشتیم، فکر کردم دل پرنده ام الان کجاست .

از مرز که حتما گذشته به نجف رسید، گرد حرم مولا چرخی زد، عرض ادب و ارادت نمود، دانه ای از دست حضرت برچید، شاید هم رسید به صراط مستقیم، معبر عمودها، جاده نجف به کربلا.

عمود چند بود؟….. دیگر او را در ازدحام روندگان نمی بینم. شاید هم یکسره تا خانه دوست پرواز کرده …..

بر فراز عمود ۱۴۰۱ همراه مردم تا خود حرم یکسره هروله کرده …..

نمی دانم….

اما این را می دانم که حس و حال دلم از فرسنگ ها فاصله به من رسید و نینوایی ترم کرد.

می گویند هر زائر نائب شهیدی شود تا هم قدمی و همراهی وی حال و روز زائر را نیکو سازد. من در انتهای این اتوبوس می اندیشم به شهدای والا مقامی که در طول این سالها افتخار قلم زدن پیرامون زندگیشان نصیب و روزی ام شد نام زیبایشان را پیوست کتاب زندگی ام می کنم :آیت الله شاه آبادی، آیت الله مفتح ، آیت الله حکیم شهید مطهری شهید مهدی رجب بیگی شهید بیطرفان نظری قمی علیرضا سلطانی پیکانی محمد تقی طاهر زاده و دیگران مردان مرد.

و این علاوه بر یاد عزیزانی است که تنها درخواستشان التماس دعاست

.

همینجا در دفتر اول از عنایت مسئولین محترم، مؤمن و فهیم انجمن قلم بویژه جناب اقای محمدرضا سرشار و سرکار خانم تجار و نیز خانم کاتب که در روزهای قبل از سفر شنوای نکات و پیام های انجمن حقیر بودند، کمال تشکر و تقدیر را می نمایم

 

باز شب شد و ماه درآمد و در تیررس نگاهم قرار گرفت. اما ماه امشب فرق داشت، او میان ابرها باقی ماند و من از برق نگاه روشنش دور شدم. البته ساعتی بعد دوباره ماه نزدیک آمد و همنشین تنهایی شبانه‌ام شد.

به خود، نه به آقای خود گفتم:

آقا جان!

من هیچ بودم، یک غلام و بنده‌ی ساده

قیمت و بهایی نداشتم

بپندارید صفر مطلق!

نگاه شما تکانم دارد،

راهم انداخت همچون زهیر

شما ۱ بودی، تک بودی، آقا بودی، با منِ صفر همنشین شدی.

من جان گرفتم، شدم ۱۰، چند قدم پیش‌تر ۱۰۰، قدم‌هایم توان گرفتند، ۱۰۰۰ و عبد ۱۰۰۰۱۰۰۰ و سرانجام به عدد شماره‌ی زائرین نام و نشان یافتم. من به مقام والای زائر خداوند در عرش رسیده بودم.

آقا! شما مرا به بالاترین قیمت خریداری و در راه خدا آزاد کردید.

ماه نگاهم می‌کند. چشم در چشم او، اشک شوق بر گونه‌ام جاری می‌شود:

آقا جان!

این جسم، این روح، چندان شرافتی نداشتند، عنایت شما شریفشان کرد، محترمشان شمرد، به آنها آبرو داد و در جمع رهروان جایی برایش در نظر گرفت.

در راه وقتی اتوبوس از میان دشتی یا خاکریزی قدیمی و نخل‌های بی سر عبور می‌کرد، به یکباره تصویر روشن جبهه‌های جنگ پیش رویم نمایان شد، با تمامی خاطرات شیرین و دوست داشتنی‌اش. مسافر صندلی جلو، دریچه‌ی سقف اتوبوس را باز کرد، هوای عطر آگینی به درون آمد. نفس عمیقی کشیدم. یاد بچه‌های همرزم دیروز و پیرمردان امروز افتادم شب جمعه که هیئت بودم، به یاد آن روزها، عزاداران این نوحه را سر دادند:

کجایید ای شهیدان خدایی                           بلا جویان دشت کربلایی
کجایید از پرستوهای عاشق                           پرنده‌تر ز مرغان هوایی

و ذکر توسل رفت تا مدینه و قبرستان بقیع و قبور مطهری که در نور باران مسجدالنبی، حتی سوسوی شمعی لرزان گرداگردشان را روشن نکرده است.

ذکر یا حسین که در فضای حسینیه پرِ پرواز یافت، دست‌ها بر سینه نشست و لب‌های خشک بر هم خورد:

بر مشامم می‌رسد هر لحظه بوی کربلا

بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا

تشنه آب فراتم ای اَجل مهلت بده

تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا

چراغ‌های حسینیه که روشن شد، دست بر چشم‌های خیس کشیدم. بعد صلوات فرستادم و بلند گفتم اللهم عجل لولیک الفرج و جمعیت یکپارچه آمین گفتند.

به مرز رسیدیم. نمی‌دانم نگاه مهربان خورشید یا گرد و غبار زمین با حس و حالی که از عمق جان مشتاقان زیارت بر می‌آمده بود که مرا به یاد غروب عاشورا انداخت آن موقع هم جنگ فروکش کرده، از خیمه‌های نیم سوخته، دود بلند می‌شد و خاکستر به پیکرهای پاره پاره غرقه به خون می نشست.

هوا تیره و تار، نفس در سینه‌های زنان و کودکان و آن امام بسترنشین به سختی جا به جا می‌شد.

کسی روضه نخواند، اما من تبلور اشک را در چشمانم حس کردم.

در مسجد پایانه‌ی مرزی، مُهر تُربتی مقابلم گذاشتم و دو رکعت نماز شکر خواندم که خداوند متعال توفیق همراهی این خیل عظیم عاشورایی را نصیب و روزیِ همچو منِ گنهکاری قرار داده است.

فرصتی به اذان ظهر نمانده، نعمتِ جماعت را از دست نمی‌دهم. که چهار رکعت نماز ظهر و عصر زمان چندانی را نمی‌گیرد. کمی بعد مقابل مأمور نیروی انتظامی هستم و به سیمای جوانش نگاه می‌کنم که در طی این روزها و شبها چشم‌هایش خیل مشتاقان را دیده و بر صفحه‌ی گذرنامه‌ها مُهر خروج از کشور را نقش زده است.

  • خدا قوّت برادر!

«بسم الله الرحمن الرحیم». به خاک عراق پا می‌گذاریم. مقصد شهر مقدس نجف اشرف است. اتوبوسی که مستقیم از ایران به آن سوی مرز آمده را سر راهم می‌بینم. به کمک راننده مقصد را می گویم. می‌گوید نجف. و من سوار می‌شوم.

بر می‌گردم و نگاهی به مسافران می‌اندازم. احتیاج به آشنا شدن نیست، آقا جان همه را با هم آشنا کرده و عقد اخوت میانشان  بسته است.

طنین صلوات که در فضای اتوبوس می‌پیچید راننده که مرد میانسال و آذری زبان است. در آینه نگاهی به مسافران انداخته و فرمان را می‌پیچاند. جاده مملو از خودرو است.

برای خواندن نماز مغرب و عشا راننده اتوبوس را مقابل موکبی که به نام حضرت علی اکبر علیه السلام است، از حرکت باز می‌دارد. خادمین می‌شتابند. آب، چای، غذا آن هم با اصرار و قسم و آیه دستمان می‌دهند.

  • بفرما زائر! ماء! چای ایرانی، …

می‌اندیشم اگر آب‌ها زبان گویا داشتند یک به یک می‌نالیدند که تو را به جان آن سقای تشنه آب‌ها را میهمان لب و دهان و جگر خود کنید. ما عاشورای سلا ۶۱ هجری نبودیم، اما شنیده‌ایم که اسلاف ما در بسترگاه فُرات، موج در موج پیچ و تاب خوردند و روشنی خود را بر چشمان آن تشنه کامان ریختند. ما از اعمال آنان توبه می‌کنیم. حال برای جبران مافات که البته نخواهد شد، امروز استغفار گذشتگانمان را با نوشیدن جرعه‌ای آب گوارا و خنک پذیرا باشید. که اگر آن روز ما بودیم، شاید، نمی‌دانم، دست در دست هم می‌دادیم و تشنگی بیابان و بیابان نشین ها دشت نینوا را برای همیشه‌ی تاریخ از میان می‌بردیم. بسم الله، برادر، خواهر!

لب‌ها متبرک ذکر، هم نفس با ملائک، دل می‌دهند به حریم نرم مهربانی که در سرتاسر “طریق عاشقی” همه‌ی زائران را دربرگرفته.

  • سلام بر حسین!

در موکب، از دیگر اقلیم‌ها و سرزمین‌ها هم زائر می‌بینم. تفاوت چندانی با هم ندارند، همه عاشق حسین‌اند، همه دلداده‌ی حسین‌اند. تو می‌خواهی از ایران باشی، یا از عراق، ترک یا بلوچ، کوچک و بزرگ و زن و مرد، هم کیش و هم آیین یا نه، ردای سیاه کشیشی بر تن و صلیب بر گردن داشته باشی. همه یک تن واحدند. همه مجذوب آن جذّال عالمند. و دست به سوی آسمان بلند می‌کنند و لبیک یا حسین می گویند.

بعد از خواندن نماز جماعت دوباره سوار اتوبوس می‌شوم. راننده ساعت ۱۹:۳۰ مسافران را به نجف اشرف می‌رساند. کاری با جای دیگری ندارم. می‌اندیشم اذن دخول، یعنی مراعات ادب و این لازمه‌ی ورود به خانه‌ی آقای دو عالم است که با اشک چشم همراه می‌شود. دعا و نیایش و بوسه بر درگاه خانه‌ی پدر، قدردانی و سپاسگزاری بنده به پیشگاه خداوند متعال بخاطر بخشش این نعمت عظماست.

دل که می‌شکند، اشک بر صفحه‌ی صورت جاری می‌شود و این نشانه‌ی توفیق الهی و قبولی اذن دخول و زیارت عارفانه و عاشقانه صاحب حریم است و حاصلش.

دوباره سر بر سجده‌ی شکر می‌گذارم که پدر، فرزند ناسپاس و گنهکار را بخشید و با مهربانی به حریم اَمنش راه داد.

بعد از خواندن نماز زیارت و دعا برای اجابت خواسته‌های ملتمسین به صحن مجاور حرم یعنی سرسرای باشکوه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها می‌روم. آنجا هم دقایق مبارکی سپری شد.

از حرم می‌آیم بیرون و در ازدحام جمعیت گم. حالا میان بازار پررونق نجف، چشم به زرق و برق کالاها می‌دوزم. اما نگاه من به دنبال مُهرهای نشان سرزمین نینواست. و به درخشندگی اجناس و سر و صدای فروشندگان غذا، چندان توجهی ندارم. در میانه‌ی بازار کوله بار را کنار پا می‌گذارم تا نفسی تازه کنم. می‌بینم مرد جوانی از خیابان فرعی نیمه تاریکی بیرون می‌آید. ایرانی است و دنبال زائران می‌گردد تا آنان را به خوابگاه مطمئنی راهنمایی کند. با سه زائر دیگر همراه شده، پس از چند دقیقه وارد ساختمان نیمه کاره‌ای می‌شویم که تنها قسمت پارکینگ آن برای اسکان موقت آماده شده، مدت اقامت هم از ۷ شب تا ۷ صبح است و پس از این ساعت دیگر کسی را قبول نمی‌کنند. دو پتو تحویل گرفته، جایی در گوشه‌ی خوابگاه نشان می‌کنم.

می‌خواهم فکر کنم به ساعاتی که پشت سر گذاشتم و اینکه روز و شب کجا بودم و امشب کجا…، که خستگی پلک‌هایم را بر هم می‌آورد.

چند دقیقه بعد از شدت درد پا چشم باز می‌کنم. می‌بینم دیگر زائرین به آرامی خوابیده‌اند.

قرصی از داروهای همراهم را می‌خورم و دوباره دراز می‌کشم. فرقی نمی‌کند. درد، حضور خود را بر جای جای پا به رُخم می‌کشد. چاره‌ای جز تحمل نیست.

بهر تقدیر شب می‌گذرد. با نزدیک شدن اذان صبح، برای تجدید وضو از خوابگاه بیرون می‌رود. آواهای آسمانی شهر مولا در گوشم می‌نشیند.

عمود ۱

«یا صاحب الزمان (عج) تک تک قدم‌هایم را نذر آمدنت می‌کنم».

این جمله را که روی پارچه‌ای سبز نقش بسته، در ابتدای راه و پای عمود ۱ خادمان روی کوله و ساک و یا هر آنچه که زائر همراه دارد، یا حتی بر سینه‌ی وی نصب می‌کنند.

«بسم الله الرحمن الرحیم».

کوله بار را بر دوش محکم کرده و بعد سربرمی‌گردانم طرف گنبد و بارگاه حضرت امیرالمؤمنین (ع) و با رخصت از ایشان سفر خود را آغاز می‌کنم.

وادی السلام سر راه بود، سری می‌زنم و بر جمله خفتگانش از مؤمن و صالح و شاهد، فاتحه‌ای می‌فرستم.

دانه‌های تسبیح زیر انگشتانم یک به یک جا به جا می‌شوند و ذکر صلوات کامم را شیرین می‌کند.

«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم».

با برداشتن اوّلین گام، نیّتم این گونه رقم می‌خورد: به نیابت از حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) صلوات می‌فرستم برای سلامتی و تعجیل در فرج فرزندشان حضرت صاحب الامر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قربه الی الله!

و هر دور تسبیح را به یکی از معصومین (علیهم السلام) اختصاص می‌دهم. و در طریق سیدالشهدا (ع) پیش می‌رود. این راهی ست که همگان از کوچک و بزرگ پرشور و شوق قدم در آن گذاشته‌اند. چرا که پیامبر خدا (ص) فرموده‌اند: «ان القتل الحسین حرارهٍ فی قلوب المومنین لا تبردٍ ابداً».

همانا قتل حسین (علیه السلام) حرارتی در قلوب مؤمنین بوجود آورده که هرگز سرد نخواهد شد.

این جماعت جملگی دل سوختگان آن آقای سرفراز هستند و با پرچم‌های سرخ یا حسین، سینه می‌زنند و اشک می‌ریزند و ناله می‌کنند که کربلا منتظر ماست بیا تا برویم. و می‌رویم.

 

ادامه سفرنامه را در قسمت دوم بخوانید..

پیام تسلیت انجمن قلم ایران به مناسبت شهادت رهبر حزب الله لبنان، سیدحسن نصرالله

۸ مهر ۱۴۰۳
  پیام تسلیت انجمن قلم ایران به مناسبت شهادت رهبر حزب الله لبنان، سیدحسن نصرالله بسم الله الرحمن الرحیم«مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا...

پیام تسلیت انجمن قلم ایران به مناسبت درگذشت استاد محمود حکیمی

۱ مهر ۱۴۰۳
بسم الله الرحمن الرحیم هوالباقی استاد محمود حکیمی، نویسنده صاحب نام و پژوهشگر پُرکار حوزه تاریخ و تمدن اسلام، بعد از یک عمر مجاهدت...

اسامی نامزدهای کتاب های بخش داستان بزرگسال بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد.

۱۲ تیر ۱۴۰۳
  اسامی نامزدهای کتاب های بخش داستان بزرگسال بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد. به گزارش دبیرخانه...

اسامی نامزدهای کتاب های بخش داستان کودک و نوجوان بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد.

۱۲ تیر ۱۴۰۳
  اسامی نامزدهای کتاب های بخش داستان کودک و نوجوان بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد. به...

اسامی نامزدهای کتاب های بخش نقد و پژوهش ادبی بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد.

۱۲ تیر ۱۴۰۳
  اسامی نامزدهای کتاب های بخش نقد و پژوهش ادبی بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد. به...

اسامی نامزدهای کتاب های بخش شعر بزرگسال بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد.

۱۰ تیر ۱۴۰۳
  اسامی نامزدهای کتاب های بخش شعر بزرگسال بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد. به گزارش دبیرخانه...

اسامی نامزدهای کتاب های بخش شعر کودک و نوجوان بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد.

۱۰ تیر ۱۴۰۳
  اسامی نامزدهای کتاب های بخش شعر کودک و نوجوان بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد. به...

پیام تسلیت انجمن قلم ایران به مناسبت شهادت آیت الله رئیسی رئیس جمهور محبوب و همراهان شهیدش

۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
  إنا للَّه و إنا إلیه راجعون ما شیفتگان خدمتیم، نه تشنگان قدرت (شهید مظلوم، آیت الله بهشتی)   در سالروز ولادت با سعادت...