کربلا منتظر ماست – بیا تا برویم / قسمت دوم سفرنامه زیارت اربعین استاد حسن معمار
اربعین امسال انجمن قلم ایران زمینه سفر چهار تن از اعضای خود را برای این سفر معنوی فراهم کرد.
آقایان محمدتقی عزیزیان، جواد کامور بخشایش، اصغر استاد حسن معمار و ابراهیم باقری حمیدآبادی.
(مشروط بر اینکه با خود رهاورد سفر بیاورند). حال با هم بخش دوم سفرنامه آقای استاد حسن معمار را می خوانیم:
این جماعت جملگی دل سوختگان آن آقای سرفراز هستند و با پرچمهای سرخ یا حسین، سینه میزنند و اشک میریزند و ناله میکنند که کربلا منتظر ماست بیا تا برویم. و میرویم.
موکبها که استراحتگاه ره پویان است، در کنار جادۀ نجف به کربلا برپا گشتهاند. آب، چای و خوراک براحتی در دسترس است. و کاروانیان از این نظر خیالی آسوده دارند. دیگر حرّی نیست که حرکت حسینیان را مانع شود، او خود در معرکهی عاشورای سال ۶۱ هجری، با لطف و کرم و بخشش سیدالشهدا (ع) نادم و پشیمانش کرد. آنجا که از دو لب مبارک حضرت شنید:
«میبینید که حوادث روزگار بر ما وارد شده است، چهرهی دنیا دگرگون گشته و رو به زشتی و ننگ نهاده است، و نیکیها و فضایل روزبهروز به سرعت از دنیا رخت بر میبندد و از خوبیها جز ته مانده اندکی باقی نمانده است؛ چراگاه زندگی همچون مرتعی وحشت انگیز شده است. مگر نمیبینید که به حقّ عمل نمیشود، و از باطل جلوگیری به عمل نمیآید؟ با چنین اوضاع و در چنین شرایطی افراد با ایمان حق دارند که آرزوی مرگ و ملاقات پروردگار خویشتن نمایند. من مرگ را جز سعادت نمیبینم و زندگی با ستمگران را جز رنج و ملال نمیدانم.
چیزی نگذشت که حر خود را از سپاه دشمن جدا نمود، سر بزیر و شرمناک، سپر واژگون، چکمه بر گردن آویخته، رو به درگاه حسینی آورد:
فدایت شوم ای پسر رسول خدا! من کسی هستم که مانع برگشتن شما شدم و دنبال شما آمدم تا در این مکان شما را مجبور به ماندن نمودم. من به درگاه خدا از آنچه کردهام توبه میکنم. به نظر شما آیا برای همچو منی توبهای هست؟ امام حسین علیه السلام مهربان نگاهش کرد. لحظاتی سخت بر حر گذشت، آنگاه امام فرمود: آری، خدا توبه تو را میپذیرد. پس جناب برخواست که نخستین کسی باشد که به میدان مبارزه میشتابد. امام اجازهاش داد. پس ایشان به حربگاه شتافت. چون عاشقی که پس از سالها هجران به دیدار معشوق نائل میشود. ساعتی به جنگ همت کرد و بیش از چهل نفر از سپاه عمرسعد را روانهی جهنم ساخت. آن گاه سپاهیان دشمن حملهای دستجمعی به او نمودند و توانستند جناب حر را به سختی مجروح نمایند. امام به شتاب به بالین اش آمد، آن گاه که هنوز رمقی در تن داشت. سر حر را به دامن نهاد و در حالی که خون روی صورت حر را پاک میکرد، فرمود: تو همان گونه که مادرت نامیده، حر و آزاده هستی. تو هم در دنیا و هم در آخرت آزادهای.
اما زبانِ حال من این است که آقاجان! ما که حر نبودیم، ما که مانع حرکت کاروانت نشدیم، دلِ کودکانت را که نشکستیم، هول و هراس به جانشان نریختیم و آنان را آوارهی سرزمین ناآشنای کربلا نکردیم.
اما از حق هم نگذریم، کاری هم در شأن یار و یاوری شما نکردیم. دنیایمان لغلغه ی زبان، بساط کامروایی برقرار، تا جایی با دین و آیین و مرام شما همراهی نمودیم که به دنیایمان ضرر نمیزد. پس سر بزیری و خجالت به کار ما هم میآید. اینک برای ابراز ندامت، با پای پیاده در طریق شما قدم برمیداریم. در راه:
یادم نمیرود از رزمندگان دفاع مقدس که پشت پیراهنهای خاکیشان نوشته بودند: یا زیارت یا شهادت!
یادم نمیرود از مادران و پدران شهدا، و صبر زیبایشان در تحمل مصیبت جوان شهیدشان. که او را از دست رفته و ناکام نمیدانستند. که او از شهد شیرین شهادت کام گرفته، او بدست آمده، او حیات جاودان یافته و بر سر خوان نعمت الهی، جایی برای خود در کنار دیگر شهدا بدست آورده است. او دست گیر شده. شفاعتش قبول و حُکمش به اذن الهی بُرّنده است.
بادم نمیرود از جانبازان، کهنه سربازان و از زخمهای همواره تازهشان. که صبرشان جمیل و اجرشان تنها با قادر متعال است.
یادم نمیرود از مدافعین حرم که در سنگرهای دفاع از حریم ولایت، جانبازی و جان نثاری آن هم در فرسنگها فاصله از شهر و دیارشان دارند تا زائرین در آرامش خاطر، در مسیر عاشقی گام بر دارند و خود را به حرم امام و مقتدایشان حضرت سیدالشهدا (ع) برسانند.
یادم نمیرود از اشک چشم مادران، شانههای لرزان پدران و دیدگان گُهربار خواهران و برادرانی که در بدرقهی مسافران کربلا، ما را در آغوش فشردند و با تمام وجود گفتند: التماس دعا!
کوله بار را سبک برداشتهام، اما این یادها در هر قدم، سنگینی مسئولیتش را بر گردهام افزون میسازد. و مرا وامیدارد که لحظهای از انجام وظیفه غفلت نداشته باشم.
- برادر، این کفش که قابل بّراق شدن نیست. و این کوله بار که گرد و غبار راه بر آن نشسته.
- بردار، نگاه کن، آن مرد را که پا ندارد و نمیتواند راه برود، خود را روی زمین میکشد. و آن پیرمرد، تنها یک پا دارد و با عصا میآید. و آن دیگری سوار بر صندلی چرخدار است و زن و کودکی او را همراهی میکنند.
- برادر، پابرهنه هم در راه کم نداریم و من در فکرم آنان آیا گرمای زمین را حس میکنند یا نه؟ از تاولها خبر دارم. سرانگشتانی مهربان بر آنان مرحم میگذارند.
- برادر، خدا را شکر، پاهای من هنوز از رمق نیفتادهاند. دستم را هم میتوانم سایبان چشمها کنم. هر چند آفتاب هم طور دیگری به ما نگاه میکند.
- اما برادر! منِ گنهکار این آستان به قولِ حافظ:
دارم امید بدان اشک چو باران که مگر
برق دولت که برفت از نظرم باز آید
قدمها را شمرده برمیدارم و هر چند گام را نذر عزیز یا عزیزانی میکنم. آنان که مرحمت و لطفشا مرا مسافر “طریق الحسین” نمود. آنان که هنوز زمزمهی “التماس دعا” شان در گوشم طنین انداز است. با چهرههای دوست داشتنی که مرا در پناه قرآن قرار دادند و کاسهای آب پشت سرم ریختند که زودتر برگردم که صحیح و سالم، حاجت روا برگردم. لسان الغیب باز همراه است:
گر نثار قدم یا گرامی نکنم جوهر جان به چه کار دگرم باز آید
آن که تاج بر سر من خاک کف پایش بود پادشاهی نکنم گر به سرم باز آید
کوس نو دولتی از بام سعادت بزنم گر ببینم که مه نو سفرم باز آید
خواهم اندر عقبش رفت به یاران عزیز شخصم آر باز نیاید خبرم باز آید
آرزومند رخ چون مه شاهم حافظ همتی تا به سلامت ز دَرَم باز آید
در راه دیدم، برهی سر به راهی که بی طناب و دستاویز به صاحبش، خود در مسیر قدم بر میداشت.
در راه دیدم، گوسفندی را که همانند صاحبش، او هم سر بر لقمهای از سفرهی پربرکت آقا داشت.
در راه دیدم، گوسفندی را که تندتر از صاحبش به سوی قربانگاه حرکت میکرد.
در راه دیدم، قربانیانی را که به انتظار ذبح شدن، خیرهی روندگان مسیر بودند.
حتی دیدم شتری را که خود را بازیچهی کودکی خردسال کرده بود، زمانی که کودک دست بر سر و رویش میکشید. و فهمیدم زائر آقا، محترم و عزیز است، کوچک و بزرگ ندارد.
آفتاب به میان راه خود رسیده. سر بالا میآوردم، صلوه ظهر است و مؤذن میخواند: الله اکبر!
میایستم و به موکبی که صدای اذان از آن برخواسته نگاه میکنم. همان که آرزو داشتم:
موکب حضرت امام رضا علیه السلام. موکب آقایی که رخصت زیارت جدّ بزرگوارشان را به شیعیان عطا مینماید.
وضو گرفته و نمازهای ظهر و عصر را میخوانم. بی معطلی برای زائرین سفره پهن میکنند که اگر دیر بجنبند، ثواب سفره داری و اطعام زوّار پیادهی حضرت سیدالشهدا (ع) را از دست میدهند.
سفره که جمع میشود، روحانی جوانی با لهجهی شیرین مشهدی، چند جمله راجع به اربعین سخن میگوید. بعضی جملاتش را یادداشت کردم:
«روز اربعین، روز رجوع حرم امام حسین علیه السلام از شام به مدینه و نیز روز ورود جابر بن عبدالله انصاری به کربلا میباشد. جابر اوّلین زائر سیدالشهدا (ع) است. و از آن زمان زیارت حضرت در این روز مستحّب است. شیخ عباس قمی در مفاتیح الجنان آورده: از حضرت امام عسکری علیه السلام روایت شده که فرمود: علامات مؤمن پنج چیز است: خواندن ۵۱ رکعت نماز فریضه و نافله در شب و روز، زیارت اربعین، انگشتر به دست راست کردن، پیشانی را در سجده بر خاک گذاشتن و بسم الله الرحمن الرحیم را بلند گفتن.»،
شوق زودتر رسیدن به حرم بر وسوسهی خواب و استراحت نیمروزی غلبه میکند. برمیخیزم، کوله بر دوش محکم با سلامی دوباره به امام رئوف از موکب حضرت خارج میشوم و به صف رهروان حسینی میپیوندم که همانا:
«ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه»
راه هدایت و کشتی نجات حسین است و بس!
باد میوزد و گرد و غبار را بر سر و روی پیرمردی می نشاند که مقابل بساط آب و چای صلواتیاش را جارو میکند.
باد میوزد و در اهتزازش، پرچمها چشم انداز زیبایی برفراز دستهای جمعیت سیاهپوش ساختهاند.
چشم به شمارهی عمودها، از عمود ۸۰ میگذرم. اینک قدمهایم سرعت گرفتهاند. دیگر پیرمرد ۵۶ ساله نیستم، جوان نوزده سالهای هستم که در جبههی سوسنگرد کلاشینکفی نو تحویل گرفته به خط اوّل میروم. خاکریزی در خط اوّل دیده نمیشود و نیروهای لشکر در یک کیلومتری سوسنگرد مستقر شدهاند. فرمانده اسم و رسمم را میپرسد و میگوید سنگری برای خود بکن. در آموزشهای فشردهی دو ماهه در پادگان لشگرک تهران، چنین چیزی را فرا نگرفتهایم. اما در جبهه باید خیلی زود خود را با شرایط وفق دهی وگرنه شرایط خود را بر تو تحمیل میکند. بیل و کلنگی آورده، مشغول میشوم. غروب سنگر آماده است. فرمانده میگوید امشب نگهبان پاس ۳ خط هستی. میخواهم بگویم از خستگی حالی برایم باقی نمانده، رهایم کنید تا خودِ صبح یکسره میخوابم، اما لبخند میزنم و می گویم چَشم و او میرود …
غروب در عمود ۴۴۰ هستم. نگاه میکنم، دوباره نام آشنای سرزمینم را میبینم:
موکب احباب امام رضا علیه السلام.
خود را از کوله بار سبک کرده برای گرفتن وضو میرود. کودک خردسال عراقی در صف نماز جماعت شیشه عطری نزدیکم میآورد. با اینکه به علت حساسیت به این مواد، بی فاصله سردرد به سراغم میآید، دلم نمیآید دلش را بشکنم. گوشهی پیراهنم را معطر میکنم.
امام جماعت اقامه میخواند.
آمادهی تلنگر درد و بعد سنگینی سر، چند نفس عمیق میکشم.
- قد قامت الصلوه! قد قامت الصلوه!
بلند میشود، شمیم عطر در بَرَم گرفته.
- الله اکبر!
نماز که تمام شد، دوباره چند نفس عمیق کشیدم. هوا عطر آگین بود و من دردی در سر حس نمیکردم.
خادم موکب پتو و تشک نو برایم پهن میکند.
خدا، چه احترامی میگذارند به مسافر کربلا.
برق قطع میشود و من در این تاریکی پیش آمده، از شعر محتشم برای خود میخوانم و میگریم:
- از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حُرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
خاتم ز قحط آب، سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیّوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
چراغها روشن میشود.
میروم کنار در، رهروان در راهند. روز و شب، روشنایی و تاریکی، برایشان تفاوتی ندارد. جوانها سینه میزنند و پیران اشک میریزند. این کاروان عشق است که راهی دیار یار شده است. خدانگهدارشان باشد!
بر میگردم سر جایم و کتاب دعا را از کولهام بر میدارم. این لحظات ناب را نباید به راحتی از دست داد.
شب عجیبی ست.
در جایم دراز میکشم، هیاهو و غوغا در گوشم میپیچد. در جا مینشینم، تصاویر روشنی از مردان و زنانی مقابلم میآید که با پیشانی بند یا حسین و یا زهرا در مسیر عشق قدم بر میدارند. راست میگفت پیرمردی که در بین راه کنار بساطش چند دقیقه نشستم. لباس هلال احمر بر تن داشت. فشار خونم را گرفت و قند خونم را معلوم کرد. بعد در چشمانم خیره شد و گفت پیرمرد! بی تعارف بگویم، عمر من و تو مثل آفتاب لب بوم است. چیزی نمیگذرد که غروب میکند. پس تا فرصت داریم، باید کاری برای خودمان بکنیم. پرسیدم مثلاً چه کاری؟! گفت همین حرکتی که کردی، یعنی پیاده راه افتادی طرف کربلا، بزرگترین کار را انجام دادی. قدرش را بدان. اما نکند بین راه دچار غفلت شوی و حواست را چیزهای دیگر پرت کند. استفاده کن از این فرصت خودسازی، توشهی آخرت، کولهات را پر کن که اگر نکنی، بعدها حسرتش را به گور خواهی برد.
پاسی از شب گذشته، رو به قبله مینشینم و به نیابت از تمام کسانی که یاد و خاطرشان در ذهنم همواره روشن است، زیارت عاشورا میخوانم:
- بسم الله الرحمن الرحیم. السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیک یابن رسول الله، السلام علیک یابن امیرالمؤمنین و ابن سیدالوصیّن، السلام علیک یابن فاطمه سیده نساء العالمین، …
شب ناآرامی ست، چون کاروانسالار نا آرام است. بانویی قد خمیده که پس از یک اربعین دوری از برادر، جمعی از زنان و کودکان داغدار و پریشان را رو به نینوا میآورد…
ادامه سفرنامه را در قسمت سوم بخوانید..
پیام تسلیت انجمن قلم ایران به مناسبت شهادت رهبر حزب الله لبنان، سیدحسن نصرالله
۸ مهر ۱۴۰۳پیام تسلیت انجمن قلم ایران به مناسبت شهادت رهبر حزب الله لبنان، سیدحسن نصرالله بسم الله الرحمن الرحیم«مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا...
پیام تسلیت انجمن قلم ایران به مناسبت درگذشت استاد محمود حکیمی
۱ مهر ۱۴۰۳بسم الله الرحمن الرحیم هوالباقی استاد محمود حکیمی، نویسنده صاحب نام و پژوهشگر پُرکار حوزه تاریخ و تمدن اسلام، بعد از یک عمر مجاهدت...
اسامی نامزدهای کتاب های بخش داستان بزرگسال بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد.
۱۲ تیر ۱۴۰۳اسامی نامزدهای کتاب های بخش داستان بزرگسال بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد. به گزارش دبیرخانه...
اسامی نامزدهای کتاب های بخش داستان کودک و نوجوان بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد.
۱۲ تیر ۱۴۰۳اسامی نامزدهای کتاب های بخش داستان کودک و نوجوان بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد. به...
اسامی نامزدهای کتاب های بخش نقد و پژوهش ادبی بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد.
۱۲ تیر ۱۴۰۳اسامی نامزدهای کتاب های بخش نقد و پژوهش ادبی بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد. به...
اسامی نامزدهای کتاب های بخش شعر بزرگسال بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد.
۱۰ تیر ۱۴۰۳اسامی نامزدهای کتاب های بخش شعر بزرگسال بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد. به گزارش دبیرخانه...
اسامی نامزدهای کتاب های بخش شعر کودک و نوجوان بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد.
۱۰ تیر ۱۴۰۳اسامی نامزدهای کتاب های بخش شعر کودک و نوجوان بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد. به...
پیام تسلیت انجمن قلم ایران به مناسبت شهادت آیت الله رئیسی رئیس جمهور محبوب و همراهان شهیدش
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳إنا للَّه و إنا إلیه راجعون ما شیفتگان خدمتیم، نه تشنگان قدرت (شهید مظلوم، آیت الله بهشتی) در سالروز ولادت با سعادت...