یک نیستان بی قراری

“یک نیستان بی قراری”

مختصری از اشعار کتاب:

ای غـربتِ تنــهایـی ات سـرخ انـاری

گویا توهـم زخــم تبر برســینه داری

زخمی که همزاد غرور کهنه ی ماست

زخمی ست همـرنگ غزل سرخ اناری

در شرجیِ آوازت آن شب ایســتادی

محکم مبادا پیـش دریـا کم بــیاری

سهم زمین برگی که می افتاد برخاک

سهم من و تو یک نیستان بی قراری

حرف کمی هم نیست عمری سرد وساکت

در سایه ات بنشینی ودم برنیـاری

یک انتخاب تلخ باید کرد امشب

مرگ غزل،مرگ صنوبر،یاقناری

اما زمین می چرخد واز گردش روز

از این زوال لحظه ها باکی نداری

حالا که تقدیر ازقرار اینگونه افتاد

از هیچ کس من هم ندارم چشم یاری