دسته بندی مطالب

منتقدانی که نقدهای خودشان ساختار ندارد | مکاتب ادبی تاریخ انقضاء دارند!

۲۹ آذر ۱۴۰۰ اخبار

فرشاد شیرزادی، روزنامه‌نگار: محمدرضا سرشار از منتقدان عرصه ادبیات داستانی ایران است. او با مباحث و عناصر داستان نویسی به عنوان آفرینشگر به خوبی آشناست و خود دستی در نوشتن داستان کوتاه و رمان دارد و داستان های متعددی هم نوشته است.

در زمانه ای که شمار منتقدان راستین عرصه ادبیات داستانی ما، از انگشتان یک دست تجاوز نمی کنند، با وی درباره فقدان نقد منصفانه، منتقدانی که دست به عصا نقد می کنند و جوانب و روابط بیرونی ادبیات برایشان اهمیت پررنگ تری دارد و جایگاه نظریه های غربی در کنار مباحث بومی گفت وگو کرده ایم.

عبدالعلی دستغیب، احمد شاکری، شما و نهایتا چند نفر دیگر. غیر از این تعداد اندک، منتقد ادبی حرفه ای که کارش پیوسته نقد ادبی  باشد، نداریم. چرا شمار منتقدان ما در ایران چنین اندک است؟

نقد، مقدمات و پیش‌نیازهایی دارد که جمع شدنش در یک نفر، معمولاً به سهولت اتفاق نمی افتد. یکی از ملزوماتش این است که کسی که وارد عرصه نقد می شود، باید دانش عمومی قابل توجهی، هم در عرصه ادبیات و هم در بعضی از عرصه های علوم انسانی مرتبط با ادبیات داستانی داشته باشد. به طور مثال در یک داستان خارجی، ولو به شکل غیرمستقیم، خواه‌ناخواه، مطالبی مرتبط با جامعه، جغرافیا، تاریخ، ادیان و فرهنگ خاص کشور محل وقوع آن داستان،  یا حتی احتمالا نکاتی راجع به شاخه‌هایی از علوم تجربی، مطرح می‌شود. وقتی وارد حوزه نقد چنین اثری می شوید، لاجرم باید در حد لزوم، اطلاعاتی در این زمینه‌ها داشته باشید. اما قبل از آن، باید مکاتب مختلف ادبی را به صورت انتقادی -و نه صرفا به شکل محفوظات یقینی- بشناسید و دست کم بتوانید تشخیص دهید که داستان مورد نظر در کدام‌یک از آن نحله‌ها نوشته شده؟ آیا مختصات آن مکتب را دارد؟ بر خود آن مکتب چه نقدهایی وارد است؟ به علاوه، منتقد باید با هوش، دقیق، نکته‌سنج و شجاع و البته از نظر شخصی قانع باشد و ادبیات را آن‌قدر مهم و با ارزش بداند که حاضر باشد برای آن، برخی بی‌مهری‌ها و محرومیت‌ها را به جان بخرد. طبعاً این ویژگی ها در کمتر کسی جمع می شود. از آن طرف، ما داستان نویسان متعددی را سراغ داریم که آنها را به عنوان داور در جشنواره های مختلف دعوت می کنند یا به نقد آثار دیگران وامی‌دارند؛ در حالی که تخصص آنها در بهترین حالت، آشنایی با تکنیک های مختلف داستان نویسی و آن هم معمولاً در محدوده یکی دو مکتب -و نه همه مکاتب- ادبی است. بسیاری از آنها چند ایراد منطقی، که برخی شان هم اتفاقاً درست نیستند، از اثر می گیرند؛ و ماحصل کارشان را به عنوان نقد یا داوری، به جامعه ارائه می دهند. در حالی که نقد و قضاوت، اصلا این نیست.

یکی دو نمونه از شاخصه ها و مبانی نقد را به شکل جزئی نگرانه و با زبان ساده برای مخاطبان ما توضیح دهید.

همان‌طور که اشاره شد، علاوه بر مطالعه وسیع، منتقد نیاز به دقت‌نظر، نکته سنجی و هوش قابل توجه دارد. همچنین، او نیازمند داشتن یک ذهن منطقی و آشنا با ریاضی‌ است، تا بتواند ماحصل نکاتی را که از اثر استنباط و استخراج کرده، به شکلی مناسب دسته‌بندی، و با استفاده از روش‌هایی مانند استقراء، جمع بندی و از آنها نتیجه‌گیری درست و روشن کند. یک وجه دیگر موضوع، محصول اجتماعی این کار است. یکی از غربی ها، می گوید، «در دنیا مجسمه هیچ منتقدی را نساخته و در جایی نصب نکرده‌اند.» این در حالی است که مجسمه نویسندگان زیادی در شهرهای مختلف جهان نصب شده است! شأن اجتماعی منتقد، در کشورهایی مانند کشور ما، بسیار فروتر از شأن اجتماعی نویسنده تلقی می شود. افزون بر این ها، برای منتقد، نقد، اغلب، تبعات منفی زیادی دارد. به همین سبب نیز، برخی از منتقدان ما، حتی اگر احتمالا دانش و شرایط ذکر شده برای این کار را هم داشته باشند، دست به عصا نقد می‌کنند تا کسی از دست آنها ناراحت نشود و نرنجد و در مجموع نقدشان به جایی و کسی برنخورد و در نتیجه، مورد آزار، بی مهری و احیاناً توهین قرار نگیرند. اما منتقدانی که بدون توجه به این تبعات، انصاف را رعایت می کنند، معمولا در این راه، زیاد و کم، آسیب می بینند. تا آنجا که گاه دامنه این آسیب ها، به فرزندان و گاه دیگر اعضای خانواده‌ برخی‌شان هم می‌رسد. علاوه بر همه این ها، در مجموع، نقد، در جامعه ما مخاطب چندانی ندارد. یک کتاب نقد اگر حتی درخشان هم باشد، معمولاً با شمارگان بسیار فروتر از داستان کوتاه و رمان چاپ می شود. تازه اگر ناشری پیدا شود که آن را چاپ کند. زیرا این کتاب ها، مخاطب و فروش چندانی ندارد. این کتاب ها با شمارگان پایین، آن هم اغلب یک‌بار، و در بهترین حالت و اگر بخت با آنها یار باشد، در فاصله زمانی قابل توجهی، دو بار چاپ می-شوند. لذا نقد بازده مالی قابل ملاحظه ای برای منتقد و به تبع آن، ناشر، ندارد. در حالی که اگر داستانی، درخشان باشد، بارها تجدیدچاپ می شود و مورد توجه قرار می گیرد؛ و بسا که در جشنواره یا جشنوارهایی نیز برگزیده شود و جایزه هم بگیرد. در حالی که به ندرت جشنواره داستانی‌ای داریم که کتاب نقد برگزیده نیز انتخاب کند و به آن جایزه بدهد. به هر حال، مجموع این مسائل باعث می شود که کمتر کسی وارد این عرصه پرزحمت آسیب‌زای کم‌بازده شود. لذا نقد آن رونق لازم را ندارد.

نویسندگانی که خلاق و آفرینشگرند، در بدو امر به نظر می رسد به دلیل آفرینشگری، شناخت دقیق و درستی از عنصر خلاقیت دارند. اما چرا در عرصه نقد، نمی توان روی این نویسندگان حساب باز کرد؟

همان طور که گفتید نویسندگی خلاقیت است. در حالی که نقد، برخاسته از یک سلسله دانش‌ها، تجارب، تیزبینی‌ها، دقت‌نظرها و قدرت تجزیه و تحلیل و استدلال است. کار نویسنده ترکیب است. در حالی که نقد مقوله ای مقابل آن است و نوعی تجزیه محسوب می شود. در نویسندگی، بخشی از کار به شکل ناخودآگاه انجام می گیرد. یعنی در آنجا هم دانش وجود و اهمیت دارد، اما دانشی که به تجربه تبدیل شده و حالت شبه‌غریزی پیدا کرده است. نویسنده حرفه‌ای، در حین نوشتن، خیلی به تکنیک فکر نمی کند، اما عملاً آن را در اثرش اعمال می کند. در حالی که کار نقد، کاری صد در صد آگاهانه و مبتنی بر دانش است. در واقع، کار نویسنده مثل سازنده یک خودرو است، و کار منتقد، مثل یک مکانیک است، که موتور و قطعات خودرویی را  قبلاً ساخته شده، تک تک پیاده می‌کند تا اگر عیب و ایرادی در آن وجود دارد، بیابید. این دو توانایی کاملاً متفاوت اند و معمولاً در یک نفر جمع نمی شوند. اگر هم می‌بینید نویسنده-منتقدانی هم وجود دارند، این افراد، معمولا وقتی که مدتی طولانی و پیوسته به کار نقد می پردازند، آن جنبه خلاقیتشان، دست کم در مدتی که به کار نقد می پردازند، به حاشیه می‌رود و گاه برای مدتی از نوشتن بازمی مانند. به همین سبب که این دو راه متفاوت است و دو خصوصیت مختلف را از شخص می طلبد. لذا نباید از نویسنده انتظار داشت که حتما منتقد هم باشد؛ و نداشتن این توانایی را ضعفی برای او محسوب کرد. از آن طرف هم، نباید انتظار داشت که منتقد حتماً نویسنده هم باشد؛ و اگر نبود، این ضعفی برای او نیست. اما اگر نویسنده ای، منتقد نیز باشد یا منتقدی داستان هم بتواند بنویسد، طبعاً بر کسی که منتقد یا نویسنده صرف است، برتری دارد. او توانایی اضافه‌ای دارد که البته در زمان خود، روی کار نوشتنش هم تأثیر مثبت می گذارد و باعث می‌شود که وقتی داستان می نویسد، کار کم نقص تری ارائه دهد. متأسفانه در کشور ما یکی از آفت های بزرگ جشنواره های داستانی، این است که از نویسنده توقع دارند که نقد کند؛ و نویسنده نیز بدون اینکه توانایی لازم برای این کار را داشته باشد، به آن مبادرت می‌ورزد. به همین دلیل، اغلب، انتخاب‌های این جشنواره ها اشتباه است. نه به این علت که آن داوران لزوماً غرض و مرضی دارند یا احیانا دوست بازی می‌کنند، بلکه به این سبب که مبانی نقد و داوری را نمی شناسند و اصولا ساختار ذهنی‌ای مناسب کار نقد ندارند. در بهترین حالت، بارها دیده ایم که مثلا برخی از آنها گاهی از یک عنصر فرعی داستان، که «قصه» است، خوششان می آید و همه نظرشان تحت الشعاع آن به اصطلاح «خوش آمدن»شان قرار می گیرد و بر همان اساس، یک کتاب را انتخاب می کنند و به آن جایزه می دهند.

دانستن مباحث آکادمیک، در کسوت یک استاد دانشگاه چقدر می تواند به منتقد کمک کند؟ به عینه می بینیم که گاهی برخی استادان دانشگاه ما منتقدند اما در عرصه نقد خیلی آکادمیک به موضوع می نگرند و نمی توانند باز هم حق مطلب را ادا کنند. چرا؟

استادان دانشگاه که برخی از آنها ترجمه هم می کنند و با زبان خارجی نیز آشنایی دارند، معمولا دانش نظری ادبیات را دارند. آنها مانند کسانی اند که همه ملاحظات کار با اتومبیل را در کتاب ها خوانده اند و در کلاس های نظری آموخته اند، اما تا به حال هیچ‌گاه پشت فرمان اتومبیلی ننشسته اند. لذا اگر روزی قرار شود پشت فرمان خودرویی بنشینند، به سادگی و به عینه آشکار خواهد شد که رانندگی بلد نیستند!  قبلاً در دانشگاه هایمان این مشکل وجود داشت که شخص، مدرک مهندسی یک رشته را اخذ می کرد اما در آن رشته، کار پیدا نمی‌کرد. یا وقتی برای کار، وارد یک کارخانه یا کارگاه می شد، یک کارگر ماهر معمولی، ایرادهایی اساسی از او می گرفت. یعنی بسیاری از مهندسان را در بدو ورود به بازار کار، کارگران زیردستشان، مسخره می کردند. برای اینکه در دانشگاه کار عملی قابل توجهی نیاموخته بودند و نمی توانستند آموخته‌های ذهنی خود را در عمل پیاده کنند. بسیاری از این استادان چنین اند. برخی از آنها که وارد عرصه نقد می شوند و چه بسا زبان خارجی هم بدانند و در این زمینه کتاب هم ترجمه و منتشر کنند. مشکل بزرگ آنها این است که به شدت غرب زده-اند؛ چون به هر حال عمده منابع نظری ادبیات داستانی در کشور ما به غرب تعلق دارد.

پرسش بعدی من دقیقاً همین است. اغلب استادان دانشگاه های ما مبتنی بر نظریه های غربی نقد می کنند. با نظریه های غربی چقدر و تا کجا می توان داستان ایرانی را نقد کرد؟ پرسش دیگرم این است که آیا با متر و معیارهای بومی می توان نقدی بومی داشت؟ چگونگی این نقد را هم توضیح دهید.

اشکال عمده استادان دانشگاه ما، به ویژه آنهایی که در غرب هم تحصیل کرده اند، این است که اصول و معیارهای مکاتب غربی را مانند وحی الهی، مقدس می دانند و تصورشان این است که باید آنها را طابق النعل بالنعل و مو به مو، در نقدها و نظرهایی که ارائه می دهند، رعایت کنند. آنها همچنین، ذره‌ای تخطی دیگران از آن اصول و معیارها را هم نمی پذیرند. اغلب این منتقدانِ استاد دانشگاه، هیچ گونه اجتهادی در زمینه مباحث نظری ادبیات داستانی ندارند و مقهور و اسیر دست و پا بسته آموخته های خودشان از غربی ها هستند. آنها این اعتماد به نفس را که به خود بگویند، می شود در این نظریه ها هم اما و اگری مطرح کرد، و عنصری را پذیرفت و عنصری دیگر را نپذیرفت یا فقط تا حدی پذیرفت، یا به آن عناصر چیزی افزود، حتی به مخیله شان هم راه نمی دهند. از آن بدتر این که، برای دیگران هم چنین حقی قائل نمی شوند. متأسفانه این تسلیم و باور یقینی نادرست، به دانشجویان هم القا می‌شود. به همین سبب است، که در نقد و نظرهای این منتقدان، ذره ای خلاقیت و اجتهاد یا گرایش به حرکت به سوی پایه‌گذاری یک نقد متناسب با جهان‌بینی و باورهای مردم خودشان را نمی‌بینید. به عنوان مثال، یکی از آنها مقاله ای ترجمه کرده بود که در آن، عنوان شده بود که با همه این اوصاف، باید توجه داشت هر نظریه ادبی، در نهایت فقط یک نظریه یا نوعی گفتمان ادبی است. لذا مانند هر گفتمان دیگری خدشه پذیر است و مطلق نیست. اما خود آن مترجم، این نظریه ها را برای خود و دانشجویانش مطلق کرده بود! همین فرد، در یک مقاله ترجمه‌ای دیگر، بحث دموکراسی ادبی را  مطرح کرده بود. اما در عمل، خود در ارتباط با محفوظات و دانسته‌های ادبی‌اش، یک دیکتاتور تمام‌عیار بود. به عبارت دیگر، خود نظریه‌پردازان غربی، که این ها صرفا ریزه‌خوار خوان آنها هستند، اغلب، هرگز این تعصب مومنانه‌ای را که این طیف نسبت به آراء ادبی آنان دارند، نسبت به نظرات خودشان ندارند. در حالی که، همان طور که در هر عرصه ای، حتی کفر به خداوند، برای انسان آزادی قائلند، به نظریه‌های ادبی استادان غربی خود که می‌رسند، آنها را مطلق می‌کنند. حال آنکه، این حق بدیهی هر خواننده و به طریق اولی منتقد است، که در چارچوب اصول و معیارهای مسلم ادبی و با پشتوانه استدلال، نظر عالمانه مجرب خود را نسبت به آثاری که خوانده است، بیان کند.

به عنوان یک مصداق بارز، از این مومنان متعصب ادبی شیفته غرب، باید پرسید: پس چگونه است که دهه‌هاست، در همان کشورهای مهد این نظریه‌ها، مکاتب مختلف و گاه حتی متضاد ادبی، در کنار هم به زیست مسالمت‌آمیزشان ادامه می دهند؟ چرا هنوز که هنوز است، عده‌ای رمانتیک می نویسند و آثارشان مخاطبان فراوانی دارد؛ در حالی که بالغ بر ۱۷۰ سال از افول این مکتب در مهد پیدایشش می‌گذرد؛ و کسی هم نمی گوید خواندن و نوشتن آثار به این شیوه، گناهی نابخشودنی است؟! یک عده دیگر رئالیست‌اند. گروهی همچنان ناتورالیست‌ باقی مانده‌اند. جمعی داستان روانشناختی و گروهی دیگر داستان روانشناختی نو می-نویسند. جمعیتی در چارچوب  واقعیت گرایی جادویی کار می کنند. برخی هم داستان پساتجددگرا به رشته تحریر درمی آورند. جملگی این ها در کنار هم حیات ادبی دارند و نویسندگان و آثار این گرایش‌های گونه‌گون هم، در کنار یکدیگر به کار و انتشار مشغول‌اند و مخاطبان و نقد مورد قبول خودشان را دارند؟! آیا تجربه‌ طلوع و افول مکاتب مختلف ادبی در گذشته، که عمر بعضی شان هم بسیار کوتاه بوده و برخی حتی متضاد قبلی خودشان بوده‌اند، کافی نیست که به این مومنان متعصب ادبی بیاموزد که این‌قدر علایق و سوایق خود در را این عرصه مطلق نکنند؟! وقتی که چنین اتفاقاتی را به تواتر در طول تاریخ شاهد بوده ایم، چرا نباید بتوانیم برای مکاتبی که امروز توسط این مدرسان و مترجمان ادبی حلوا حلوا می شود و به عنوان آخرین و آوانگاردترین مکتب‌ها مطرح می‌شود، تاریخ انقضا قایل شویم؟! بی ذره‌ای تردید، این نظریه‌ها و مکاتب هم خیلی زود کهنه می شوند و چه بسا نظریه و مکتبی درست نقطه مقابلشان جانشین آنها شود. و این سیر تا آخر ادامه خواهد یافت. لذا مطلق کردن این‌چنین نظریه های ادبی، که تقریبا همه آنها هم بر اساس جهان‌بینی‌های اومانیستی و حتی آته‌ایستی شکل گرفته‌اند، از حیث منطقی، امری صددرصد خطاست.

در کشور خودمان نقد بومی داشته ایم؟ می توان چنین نقدی را داشت و نوشت و پی گرفت؟ اگر پاسخ تان مثبت است، چطور؟

اصولاً مبانی، اصول و تعاریف مرتبط با زیبایی‌شناسی، و از جمله نقد و نظریه ادبی، مبنایی کاملاً ایدئولوژیک دارند. همه این ها هم به تعریف انسان در آن مکاتب خاص بازمی‌گردد؛ که آن نیز به ایدئولوژی و پیش از آن، از جهان بینی واضعان آن نظریه‌ها برمی‌خیزد. به همین سبب هم هست که ما، اگر بخواهیم ‌باورهای اصیل مذهبی و ملی و شرقی مردممان را حفظ کنیم، ناگزیریم که مبتنی بر جهان بینی و ایدئولوژی خاص خود، تعاریف، نظریه‌ها و مکاتب خاص ادبی خودمان را داشته باشیم. همان‌طور که در طول تاریخ، تا قبل از سلطه فرهنگی غرب، یعنی پیش از مشروطه هم داشته ایم. یا مثلا در دوران معاصر، آقای عبدالعلی دستغیب، که نخستین منتقد جدی ما در عرصه ادبیات داستانی ایران بوده‌، نقدهایش ایرانی و مخصوص به خودش است. یعنی ایشان در عین حال که به مکاتب مختلف ادبی اشراف کامل دارد، نقد خاص خودش را نوشته است. من هم نقد خاص خودم را دارم. نقدهای ما نقد ایرانی است. البته ادبیات در کلیت طبیعی و مبتنی بر فطرت خود، یک سنت پیوسته و فراگیر عام انسانی و جهانی است. یعنی یک میراث مشترک بشری است، و در برخی جنبه‌هایش، ایرانی و خارجی ندارد. تجاربی است که بشر در طول تاریخ زندگی خود به دست آورد. اگر به این قائلیم که هر فرهنگی، در عین داشتن اشتراکات زیاد با فرهنگ های اصیل دیگر، از جمله در ادبیات، خواه‌ناخواه با آنها تفاوت هایی گاه حتی بسیار چشمگیر نیز دارد، طبعاً نقدش هم می‌تواند و باید همین گونه باشد. اگر غیر از این باشد، ما همچنان مصرف کننده صرف آنچه خواهیم بود که نمی تواند در این آب و خاک ریشه بدواند و بار و بر درست بدهد.

در سال ها و یک دو دهه اخیر، نشریه ها و مطبوعات ما در حوزه نقد ادبی، از نظر شما نمره قبولی می گیرند؟

در واقع غیر از دو سه نفر را، در کشورمان به عنوان منتقد به معنی درست کلمه، نمی شناسم. بله، کسانی بوده اند که تک‌نقدهای خوبی نوشته اند. مثلاً آل احمد نقدی بر «بوف کور» دارد که بسیار درخشان است. یا دو نقدی که نجف‌دریابندری در قبل از انقلاب، بر ملکوت و شوهر آهو خانم نوشت، یا نقد محمود کیانوش بر زبان آثار جلال آل احمد… اما چون هیچ یک از این ها، پیوسته این عرصه را دنبال نکرد، نمی توان آنها را منتقد حرفه‌ای داستان به شمار آورد. منتقد به کسی می گویند که بخش قابل توجهی از عمر حرفه ای خود را به طور مستمر در کار نقد گذرانده باشد و در این زمینه، چه از نظر کمّی و چه کیفی، آثار قابل توجهی پدید آورده باشد. این تک‌ و توک نقدهایی که گاهی احتمالا رگه های درخشانی در برخی از آنها نیز دیده می شود، البته باعث نخواهد شد که نویسنده آنها را منتقد قلمداد کنیم. در مطبوعات هم به دلائل مختلف، کسانی نقدهایی را منتشر کرده اند که اغلب فاقد خصوصیات نقد فنی، حتی در حداقل‌های لازم است. مبلغ ناچیزی را که مطبوعات به منتقدان می دهند، باعث می شود حتی اگر فردی استعداد لازم را هم برای این کار داشته باشد، موضوع را سرسری بگیرد. بنابراین اغلب نقدهای مطبوعاتی، شبیه یادداشت‌های کسی است که احتمالا بیگانه با ادبیات هم نیست. اما او، گویا داستانی را برای دل خودش خوانده، و در حین خواندن، حاشیه هایی گذرا بر آن نوشته. نهایتا این حاشیه‌نوشته‌ها را جمع کرده و  اغلب بدون هر گونه ساختار قابل دفاعی (معمولا بر اساس منطق الکلام یجر الکلام)، آنها را در پی هم آورده است. یعنی در بهترین حالت، منطق درونی نقدش همین است. برخی از آنها در حد معرفی یک کتاب یا داستان، باقی می‌مانند. سطح بالاترین‌هایش، تفسیر اجمالی آن اثر یا کتاب‌اند. حتی جلسات نقدهای حضوری ای که به اصطلاح، استادی هم آن را اداره می کند، بسیاری اوقات، در پایان، اغلب حاضران، به نتیجه روشن و قاطعی در مورد اثر نقد شده، نمی رسند. آنها در طول نشست، نظرات متضاد و گاه حتی متناقضی را از افراد مختلفی می شنوند؛ و هنگامی که جلسه را ترک می کنند، نمی توانند درست تشخیص دهند که در نهایت، کدام نظر درست بوده است. چون نقدها، ساختار لازم را ندارند.

مگر نقد هم باید پیرنگ داشته باشد؟

منتقدان واقعی، از نویسندگان، حداکثر دقت را در طراحی و اجرای ساختار در داستان شان طلب می کنند؛ و اگر نویسنده‌ای، سرسوزنی از این معیار خروج کند، روی آن انگشت می گذارند و برجسته اش می کنند و آن را به رخش می‌کشند. اما نقدهایی که خودشان می نویسند، غالبا پیرنگ و ساختار ندارد. در حالی که اگر داستان باید پیرنگ و ساختار فنی داشته باشد، نقد که مدعی این امر است، خودش به طریق اولی باید دارای ساختار فنی و دراماتیک باشد. این موضوع، گمشده بسیاری از نقدهای ماست؛ و حتی در نقدهای منتقدان شناخته شده ما هم، این ضعف و فقدان به وضوح به چشم می خورد.

پیام تسلیت انجمن قلم ایران به مناسبت شهادت رهبر حزب الله لبنان، سیدحسن نصرالله

۸ مهر ۱۴۰۳
  پیام تسلیت انجمن قلم ایران به مناسبت شهادت رهبر حزب الله لبنان، سیدحسن نصرالله بسم الله الرحمن الرحیم«مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا...

پیام تسلیت انجمن قلم ایران به مناسبت درگذشت استاد محمود حکیمی

۱ مهر ۱۴۰۳
بسم الله الرحمن الرحیم هوالباقی استاد محمود حکیمی، نویسنده صاحب نام و پژوهشگر پُرکار حوزه تاریخ و تمدن اسلام، بعد از یک عمر مجاهدت...

اسامی نامزدهای کتاب های بخش داستان بزرگسال بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد.

۱۲ تیر ۱۴۰۳
  اسامی نامزدهای کتاب های بخش داستان بزرگسال بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد. به گزارش دبیرخانه...

اسامی نامزدهای کتاب های بخش داستان کودک و نوجوان بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد.

۱۲ تیر ۱۴۰۳
  اسامی نامزدهای کتاب های بخش داستان کودک و نوجوان بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد. به...

اسامی نامزدهای کتاب های بخش نقد و پژوهش ادبی بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد.

۱۲ تیر ۱۴۰۳
  اسامی نامزدهای کتاب های بخش نقد و پژوهش ادبی بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد. به...

اسامی نامزدهای کتاب های بخش شعر بزرگسال بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد.

۱۰ تیر ۱۴۰۳
  اسامی نامزدهای کتاب های بخش شعر بزرگسال بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد. به گزارش دبیرخانه...

اسامی نامزدهای کتاب های بخش شعر کودک و نوجوان بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد.

۱۰ تیر ۱۴۰۳
  اسامی نامزدهای کتاب های بخش شعر کودک و نوجوان بیست و دومین دوره جشنواره قلم زرین از سوی هیئت داوران معرفی شد. به...

پیام تسلیت انجمن قلم ایران به مناسبت شهادت آیت الله رئیسی رئیس جمهور محبوب و همراهان شهیدش

۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
  إنا للَّه و إنا إلیه راجعون ما شیفتگان خدمتیم، نه تشنگان قدرت (شهید مظلوم، آیت الله بهشتی)   در سالروز ولادت با سعادت...