تکسوار دلاور – زندگینامه داستانی رئیس علی دلواری

تکسوار دلاور – زندگینامه داستانی رئیس علی دلواری

نویسنده: نیلوفر مالک

زائر محمد روزی را به یاد آورد که یکی از مردم ده برای او کیسه ای گندم آورده بود‌ آن مدقع علی کوچک بود. یادش آمد علی کوچک جلوش ایستاد و پرسید: چرا مردم برای تو هدیه می آورند؟ زائر جواب داد : من کدخدای ده هستم. مردم به کدخدابشان احترام میگذارند و برایش هدیه می آورند این رسم است. علی سر تکان داد و گفت: کسی که خکدش گاهی نان شب نداردبه زن و بچه اش بدهد چرا برای کدخدایش گندم هدیه می آورد؟ زائر جوابش را نداد علی گفت: مردم از ترس برای تو مال و هدیه می آورند نه برای احترام به تو. دلشان راضی به این کار نیست. مالی که این جوری جمع شود حرام است.