خورشید دوباره می تابد

“خورشید دوباره می تابد”

در بخشی از داستان میخوانیم:

«علی» روی تاب می‌خندید و صدای جیرجیر آن را درمی‌آورد. پدرش استخوان‌هایش ضعف می‌رفت و می‌لرزید. او حوصله بچه را نداشت، «سیاوش» از راه رسید. به او خبر داد که دیروز مامورها همه مواد پخش‌کن‌ها را گرفتند. بعد به او پیشنهاد داد که با هم به جای دیگری بروند. پدر علی روی موتور سیاوش نشست و با هم رفتند. هوا تاریک شده بود. علی روی تاب می‌لرزید و بعد کنار تاب از حال رفت. هوا هم بس ناجوانمردانه سرد بود. کتاب حاضر از مجموعه آثار نوقلمان ادبی، دربرگیرنده داستان‌های کوتاه با عنوان‌هایی چون تونل، همین امروز، تکه‌های دنیا، خواب خوش، پری کوچک غمگین و خواب حبیب است که به یک مورد از آن اشاره شد.